آفرین به رستا جون
سلام دختر ناز نازی من،یه مدت همش به مسافرت گذشت و ما دیروز تازه از تهران برگشتیم، رفته بودیم که به مامانی و خاله جونها سر بزنیم و در ضمن خریدامون رو انجام بدیم،یک هفته به سرعت گذشت اما توی این هفت روز کلی کارای جدید انجام دادی.
شناختت نسبت به اطرافیان بیشتر شده و تقریبا میشناسی،خوب عزیزم واست بگم که کلی شیطون بلا و ناقلا شدی،خودت میتونی بعد از خواب از جات بلند شی و دوباره بخوابی البته این کارو قبلا هم انجام دادی ولی الان کاملا حرفه ای شدی و راحت تر انجام میدی دختر خوشگل من.
یه مدت بود وقتی که غذا می خوردی واست دست میزدیم تا غذات رو بخوری، تهران که بودیم مامانی میگفت آفرین و دست میزد تا تشویق بشی و غذا بخوری الان دیگه خودت متوجه میشی و وقتی که برات غذا میارم خودت شروع میکنی به دست زدن و به همه نگاه میکنی تا ببینی بقیه هم واست دست میزنن یا نه عزیزدلم.
الان دیگه به جایی رسیده که هنوز غذا رو توی دهنت نذاشتم واسه خودت دست میزنی،قربونت برم اینقدر اون لحظه شیرین تر و خوردنی تر میشی که دلم میخواد بخورمت.
آفرین به رستا جوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننممممممممممممممممممممم.
این تاب خوشگل هم هدیه خاله جون سمیه هست به رستای من،دستتون درد نکنه خاله عزیزم.
و البته یه لباس خیلی خوشگل هم مامانی واست خریدن که وقتی تنت کردم ازت عکس میگیرم و اونو توی وبلاگت میگذارم مامان جونم.
این مطلب رو چند ساعت بعد از مطالب قبل نوشتم،آخه یه کار کاملا جدید انجام دادی و خواستم که سریع وارد وبلاگ شه،این که دیگه کاملا چهار دست و پا میری و هر جا من میرم پشت سرم میای،خیلی باید مراقبت باشم چون یهو پشت سرم ظاهر میشی نفسم،دلبندم.