سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

شیطنت های رستای بی همتای من

1392/7/11 14:20
نویسنده : مامان
506 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلاااااااااااااااام  به دختر یکی یه دونه خودم،خوبی مامانی؟ کلی وقت نبودیم و به وبلاگت سر نزدم چونکه عروسی عمه مرضیه بود و بعدش هم به شیراز رفتیم ومن باید به دندانپزشکی میرفتم،دختر خوشگلم تو خیلی مراقب دندونات باش تا خراب نشن و هیچ وقت نیاز به دندانپزشکی نداشته باشی عزیزم من طاقت ندارم دردت رو ببینم.

عکس بالا مربوط هست به شب عروسی که توی کریرت خواب رفته بودی آخه خیلی دیر وقت بود فکر میکنم حدود ساعت 2 نیمه شب بود،الهی فدات شم.

 

خونه خاله مهسا هم بس شیطونی میکردی تو رو توی سبد گذاشتم.

 

تو این چند وقت کلی اتفاقات جدید در روند رشدت پیش اومده مامان جون از جمله اینکه دیگه به طور کاملا حرفه ای میتونی چهار دست و پا بری و همه جای خونه رو واسه خودت بگردی درکمد و کشوهای اتاقت رو باز میکنی و می خوای که همه وسایل رو بیرون بریزی اما من بهت میگم نه نه و تو دیگه جلو نمیری و دست نمیزنی عزیزکم تازه سراغ کمد جا کفشی هم میری و درش رو باز میکنی ولی دیگه اجازه نمیدم کفشاش رو دست بزنی، کار من خیلی سخت تر شده چون دیگه تمام حواسم رو باید به تو معطوف کنم عزیز کوچولوی من ،ولی اشکال نداره ایشالله همیشه سالم باشی و در حال شیطونی و بازی کردن ،خوب دیگه اقتضای سنت ایجاب میکنه که این کارها رو انجام بدی.

 

 

 زبونتو  ببر داخل موش موشی.

 

 

از کدوم کارات بگم  عزیزدلم که هر کدوم کلی داستان داره،ولی خوب من اینجا خلاصش رو می نویسم

یک عالمه کارای بامزه و خوشمزه انجام میدی مثلا اینکه دو زانو مینشینی،هر وقت خوابت میاد در حالت نشسته سرت رو روی زمین میگذاری اگر که من پیشت باشم سر کوچولوت رو روی پای من میگذاری و می خوابی چند روز پیش در همین حالت به خواب رفتی ،جان دلم ، کاربرد بالش رو میدونی که واسه خوابیدنه،قربونت برم که با این کارهات همه رو شیفته خودت کردی عزیز مامان.

 

کتاب رو خیلی دوست داری مخصوصا کتابهایی که به خودت مربوط نیستند.

آخه مامانم کتاب من رو واسه چی برداشتی!!!!!!!!!!!!!!!!

 

دیگه بزرگ و عاقل شدی و چیزای اطرافت رو بهتر میشناسی،بابا و مامان رو با کاربرد اسم میشناسی اگر از دیدت پنهان شم میگی مامان و بعد گریه میکنی آخ الهی قربونت برم نترس من  هستم عزیزم.

 

قربونت برم همین چند ثانیه پیش که در حال نوشتن وبلاگت بودم با دست و پای کوچولوت اومدی زیر میز و پای منو گرفتی لبخندچشمک و همینجور نشستی زیر میز ،جانم ،نمیدونم چه جوری احساس قلبم رو بیان کنم مدام با کارهات منو ذوق زده میکنی و یه عالمه قربون صدقه میرم.

 

همین الان دستت رو گرفتی به میز و گلدون رو از روش برداشتی و بیش از ده مرتبه منو از سر جام بلند کردی آخه میترسم بیفتی و جاییت درد بگیره مامان جون.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)