سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

پایان بیست و دو ماهگی رستای محبوب من

1393/5/22 9:35
نویسنده : مامان
885 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

بیست و دومین بهارت مبارک عشق ما

 

سلام گل قشنگم سلام به دختر ناز و مامانی و دوست داشنی خودم ،یک ماه دیگه رو هم به خوبی و با کمک خدای مهربون به پایان رسوندیم عزیزم.بابت تآخیری که پیش اومد و نتونستم به موقع مطالب رو توی وبلاگ بگذارم عذر میخوام البته بدون دلیل نبوده و واست میگم که چرا ........................

 

سه شنبه هفته گذشته من و شما دو تایی به تهران رفتیم که به مامانی و خاله ها سر بزنیم،بابا جون هم به دلیل مشغله کاری و اوور حال پالایشگاه نتونست با ما بیاد،خلاصه دیروز صبح از تهران برگشتیم و حسابی هم خوش گذشت و کلی با پدرام جون بازی کردی و هر وقت پیش هم بودین و با هم بازی میکردید،موقع رفتن کلی دردسر داشتیم و حتما باید قایمکی این کارو انجام میدادیم.

 

 

خوب بریم بر سر کارها و رفتارهای جدیدی که طی ماه گذشته انجام دادی عشق مامان.

اول کلماتی رو که جدید یاد گرفتی و تکرار میکنی واست میگم:کبوتر و طوطی رو از روی لپ تاپ عموفردوس یادگرفتی و اینقدر طوطی رو زیبا بیان میکنی که فیلمش رو واسه خاله و مامانی با وایبر فرستادم و کلی ذوق کردن ،تازه ازت که میپرسیم کبوتر چیکار میکنه هر دو دستت رو مثل پر زدن میکنی،دخترم اینقدر زبون شیرین و قشنگی داری که کاملا یونیک و منحصربه فرد هست.

به جوجه میگی جوده،به عکس روی بیسکوییت مادر میگی مانه،خورشید رو کورشید و بعضی وقتها هم خوشید تلفظ میکنی،

 کلمات تاکسی،موتور،کاکائو،ماشین رو دقیق بیان میکنی و به مورچه هم که قبلا مونو میگفتی الان موچه میگی.

هواپیما رو هم میشناسی و میدونی که چیکار میکنه،مثلا دستات و میبری بالا میگی هووووووووووووووووو.

گربه رو با کلمه پیشی میشناسی و میگی که  میگه میام میام الهی فدات شم دختر بانمک مامان،خرگوش رو هم میشناسی و نشونم میدی.

 

 

 

چند وقت پیش موقع خرید در حالیکه بغل بابا بودی کیف پول رو گرفتی و یه پول برداشتی و به فروشنده گفتی بیا بیا،همیشه موقع دادن چیزی به کسی چند بار میگی بیا بیا ....

 

 

اینجا هایپر استار تهران هست که آقا پدرام هم مجبور شد به خاطر شما بشینه توی سبد خرید،آخه میخواستی توی اون شلوغی واسه خودت راه بری و اصلا نمیشد براحتی کنترل کرد.  

 

 

 

الهی قربونت بشم با این کارهای بامزه ای که انجام میدی، مرکز خرید تیراژه که رفته بودیم واسه شما خرید کنیم توی یکی از مغازه ها رفته بودی بین لباسها ایستاده بودی و فروشنده ها  میخواستن که ازت عکس بگیرن و کلی با این کار شما خندیدند عزیزم....

 

 

 

خوب ادامه کارهایی رو که بلدی واست بگمممممممممم.................

دعا کردن رو بلدی و دو تا دستت رو میبری بالا  به هم نزدیک میکنی و دعا میکنی رستای عزیز من.

بعضی وقتها هم وقتی من و بابا نشستیم دستت رو یکبار دور گردن من میاری و یکبار هم دور گردن بابا،خیلی مهربونی عزیزم.

 دیگه تقریبا همه چیزو متوجه میشی حتی بیشتر از اون چیزی که باید بدونی دختر باهوشم،همه چیزو زود میگیری،کافیه یکبار واست بگم سریع میفهمی ،شاید نتونی بیان کنی اما وقتی در موردش چیزی میپرسم خیلی سریع نسبت بهش واکنش نشون  میدی.

البته هر چی بزرگتر میشی شیطنتهات هم بزرگتر و بیشتر میشن فسقلی مامان،مثلا موقعیکه نماز میخونم و خم میشم  تو هم روی کمرم میشینی و من بااحتیاط باید بلند شم یا موقع سلام نماز میای روی پاهام مینشینی عزیزم،تازه مهر رو هم برمیداری اما زود اونو سر جاش میگذاری و میگی بیا بیا،قربونت برم شیطنتات رو هم دوست دارم.

میری روی صندلی غذا خوری می ایستی و باید چهار چشمی حواسم بهت باشه البته یکبار دیدم که از روی صندلی رفتی روی میز نشستی و داری لپ تاپ و دستکاری میکنی،وای وای چه کار خطرناکی،البته میدونم که همه اش طبیعی هست و گاهی وقتها که حسابی حوصله ات سر رفته و از همه چیز خسته شدی این کارهای خطرناک  رو انجام  میدی.

معمولا وقتی چند بار پشت سر هم مامان رو تکرار میکنی و صدا میزنی در حال انجام دادن کاری هستی که ممکنه من تو رو دعوا کنم.

کتاب وارونه رو تشخیص میدی،البته تا حالا هیچ وقت کتاب رو وارونه دست نگرفتی از همون اول بلد بودی متوجه میشدی،خیلی واسم جالب بود عزیزدلم.

الان دیگه خودت میتونی تلویزیون رو خاموش و روشن کنی.

عکس خودت رو که قبلا از آتلیه گرفتیم و به دیوار نصب کردیم،بعضی وقتها می خوای که دقیقا همون حالت و فیگوری که توی عکس گرفتی رو بگیری  عزیزمممممممممممممممممممممم.

وقتی میخوای منو بوس کنی دستتو میاری دور گردنم و به سمت خودت میکشی و بوسم میکنی،فدات شم عزیزم.

 

اینم چند تا عکس دیگه مربوط به ماه گذشته

 

وای وای وای اینجارو.......رفتی روی میز ایستادی مامان جون خطرناکه

 

خونه مامانی واست آهنگ گذاشته بودم و داشتی دست میزدی عزیزدلم

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاته مهسا
31 مرداد 93 11:27
سلام عزیزم سفر بخیر .......خیلی وقته پیش ما نیومدی...دلتنگتیم...کاش به مامان بگی زود به زود پیش خاله مهسا بریم... سلام خاله مهربونم ،شما هم خیلی وقته پیشمون نیومدید،منم دلم براتون تنگ شده،وقتی مامانم اسم هانیه و فاطمه رو میاره گریه میکنمکه بریم پیششون.