سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

پایان بیست و یک ماهگی

1393/4/16 15:26
نویسنده : مامان
899 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

ورودت رو به یک ماه جدید از فصل زندگی تبریک میگم عزیزم.

سلام گل قشنگم،دختر نازم،مهربونم.........

 

 

سلام به رستای خوبم،رستایی که تا الان کلی چیزهای خوب یاد گرفته،مامان و باباش رو دوست داره،حرفشون رو گوش میده،غذاشو میخوره،صبحها که از خواب بیدار میشه بوروس رو میاره و به مامانش میده تا موهاشو واسش شونه بزنه،با زبان کودکانه خودش کتاب میخونه و یاد گرفته که هر دو دستشو بالا بیاره و دعا کنه و  کلی کارهای خوب دیگه...........

عزیزدلم این ماه یه کم واسمون سخت گذشت،تو مریض شدی و تقریبا یک هفته طول کشید تا خوب شدی،الان برات میگم که چی شد.........

یک شب تب شدیدی گرفتی و تا صبح کلی پاشویه شدی و قطره استامینوفن خوردی،فردا صبح هم همچنان تب داشتی و لثه های کوچولوت هم کلی متورم شده بودن،فکر کردم شاید به خاطر دندونهات باشه،ولی اینقدر لثه هات قرمز شده بودن که سریع تو رو به دکتر بردیم،آقای دکتر بعد از یک سری معاینات متوجه شدن که آفت دهان یک بیماری ویروسی هست،گفتن که باید حتما دوره بیماری طی بشه که خوب بشی،علت خاصی هم نداشت فقط بعضی از بچه های زیر دو سال بهش مبتلا میشن،این مدت خیلی بهمون سخت گذشت عزیزم ، غذا نمیخوردی حتی شیرهم نمیخوردی آخه درد داشتی نمی تونستی چیزیز بخوری فقط به سختی یه کم مایعات خنک میخوردی،الهی  بمیرم کاش من به جای تو اینطوری شده بودم،تو این مدت کم آورده بودم خیلی برام سخت بود که اینجوری شده بودی خدا رو شکر که زودتر از ده روز خوب شدی و الان هم خوب خوبی عزیزم،خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که خوب شدی و از خدا میخواهم که هیچ بچه ای رو مریض نکنه،رستای من هم هیچ وقت مریض نشه،الهی آمین.

 

یک اتفاق خیلی خوب توی این ماه افتاد این بود که خاله مهسا اینها اومدن خونمون و با اینکه کم موندند ولی خیلی خوش گذشت و شما هم حسابی سرگرم شده بودی و با فاطمه و هانیه دختر خاله های عزیزت بازی میکردی و کلی هم به من کمک کردند چون از شما به خوبی مراقبت میکردند و من نگرانی نداشتم و میتونستم به کارهام برسم،هانیه جون هم یه شما غذا میداد و هم شما رو میخوابوند،اصلا دیگه پیشم نمیومدی و حسابی سرت شلوغ شده بود و بهت خوش میگذشت

خوب بریم بر سر کارهای تازه ای که توی این ماه انجام دادی:

قبل از هر چیزی بگم که مامان جون منو ببخش که کمتر به وبلاگت سر میزنم،دو سه ماه رو کمتر میتونم بیام مطلب بنویسم ،ولی بعدش حتما جبران میکنم امیدوارم منو ببخشی.

 

چیزهای زیادی رو یاد گرفتی و اونهارو میشناسی ولی هنوز نمیتونی بیانشون کنی یه چیزهایی رو میگی اما با لفظ بچه گانه کتاب میخونی و برا خودت هر چیزی دوست داشتی به زبون میاری،البته از اینکه هنوز صحبت نمیکنی و کلمه ای رو به زبون نمیاری نگران بودم،به چند تا سایت که سر زدم متوجه شدم که اصلا جای نگرانی نیست و هنوز زود هست واسه به زبون آوردن کلمه مفهوم دار.

رستای کوچولوی من شیطنتات خیلی زیاد شدن و بعضی روزهارو واقعا شیطون میشی و...........

میری توی اتاقت و درو میبندی،به بعضی از وسایلات که فعلا مناسب سن شما نیست دست میزنی،آخه یک سری وسایل رو گذاشتم پشت تختت،حتی میری پشت و بهشون دست میزنی و بهم میریزی.

 

 

 

ببین یک لحظه غافل شدم و دیدم که اتاقتو به این روز انداختی شیطون بلا

 

تازه میری پشت تلویزیون و دستکاری میکنی.

 

 

 

تلویزیون رو خاموش و روشن میکنی،اجاق گاز،ماشین ظرفشویی لباسشویی رو دستکاری میکنی و موقعی که اونهارو روشن میکنم حتما باید قفل کودکشو فعال کنم،به گاز هم دست میزنی و شعله هاشو کم و زیاد میکنی چقدر این کار خطرناکه.

 اگر در حمام باز باشه میری توی حمام و دست به شامپو و وسایل میزنی،همه این کارهارو وقتی انجام میدی که من حواسم بهت نیست و سرم به کاری گرمه و ازت غافل شدم،اینطور مواقع حتما در حال انجام کار خطرناک با خرابکاری هستی وروجک من.

توپت رو که عکس پوه و دوستاش هست رو بر میداری و دستت رو روی حیواناتش میگذاری و میگی پیشی و گده.

درک و فهمت از کلمات و لغات زیاد هست و تمام چیزهایی رو که میگیم میفهمی عزیزم :

مثلا وقتی که میگم کنترل رو ندیدی این ور و اونور رو نگاه میکنی یا خم میشی زیر مبل و میگردی،سفره غذا رو هم میشناسی و موقع پهن کردن ازم میگیری و پهنش میکنی.

تنها کلماتی رو که درست بیان میکنی و معنیش رو هم متوجه میشی بالا،بدو،بیا،مامان و بابا و من،بیا،بده هست عزیزکم،به نازی هم که میگی نانی.

تمام چیزهای اطرافت رومیشناسی ولی از خوراکیها و میوه ها بعضی چیزاشو یاد گرفتی:

 مثل حیاط،تابلو،پارک،حمام، اتاق خودتو،قاب عکس،لامپ و لوستر،کمد،در،گل،چادر،تاب،سرسره،میز و صندلی، سطل زباله ،دستمال کاغذی،گوشی تلفن،مداد،دمپایی،کفش،آسمان،خورشید،ماه،درخت،ماشین(مانی)،مورچه(مونو) و یک سری چیزهای دیگه که قبلا در مطالب گذشته ازشون نام بردم.

از حیواناتم گنجشک،مرغ،گوسفند،گربه،گاو،سگ رو به خوبی میشناسی.

موز،خیار،انگور،هندوانه،پرتقال،پیاز،سبزی،نان،برنج ،کره،ماست،سیب زمینی،سیب،شیر رو که میگی شی،بستنی رو هم میشناسی و به فریزر اشاره میکنی که بهت بدیم عاشق بستنی قیفی هستی،تخم مرغ رو که وقتی در یخچال و باز میکنیم بر میداری و میری سمت اجاق گاز یعنی اینکه واست درست کنیم عزیزدلم،نوش جونت مامان جونم.

 

 

 

پارک هم که میری خودت از پله های سرسره بالا میری و بازی میکنی تازه دوستم واسه خودت پیدا میکنی عشق مامان.

وقتی هم که بهت میگم میخوایم بریم بیرون برو از توی اتاقت لباس خوشگل بیار میدوی و میری سر کشویی که لباسهای بیرونیت رو گذاشتم بازش میکنی اما نمیتونی از داخلش لباس برداری چون دستت نمیرسه، دختر باهوش و با ذکاوت من که میدونی کدوم کشو رو باید باز کنی.

 

 

 

 وقتی هم توی ماشین هستیم و بابا از ماشین پیاده میشه میخوای بری فرمان ماشین رو بگیری بعدش هم واسه خودت سی دی میگذاری و دست میزنی.

 

 

 

بعد از اینکه غذا میخوری و تموم میشه ظرفش رو بر میداری و میبری توی آشپزخانه،اولین بار که این کارو انجام دادی خیلی ذوق زده شدم، چون واسه انجام دادن این کارها خیلی زود هست ولی خوشحالم که خیلی خوب و زود این چیزها رو متوجه میشی و انجام میدی ،کارهایی که در حد سن شما نیست و انجام میدی،این نشون میده که خیلی بیشتر از هم سن و سالهات  متوجه میشی.

چند روز پش هم که داشتی تلویزیون تماشا میکردی و غذا میخوردی بعد از تمام شدن غذا وقتی دیدی که من دارم ظرفهارو میبرم توی اشپزخانه تو هم بلند شدی و یه بشقاب و برداشتی و میخواستی بگذاری روی اپن اما دستت نرسید و من اومدم ازت گرفتم قربون دختر با محبت خودم بشم.

از کارهای بامزه دیگه ای که انجام میدی بگم:

 

وقتی که نشستیم عقب عقب میای و مینشینی روی پاهامون.

دستت رو میگذاری روی چشم من و میگی دالی،حتی موقع لباس پوشیدن هم وقتی که هنوز یقه لباست جلوی چشمت رو میگیره میگی دالی..........

قاب عکس من و بابا رو برمیداری و دستت رو روی عکسم میگذاری و میگی مامان...مامان  یا اینکه به عکس توی اتاق خواب اشاره میکنی و میگی مامان حتی یه وقتهایی م مامان و بابا رو قاطی میکنی و میگی مابا قربون زبون کوچولوت برم الهی مامان فدای تو بشه عزیزم،تازگی هم به عکس خودت که روی دیوار هست میگی نی نی.

 

 

 

 

 

وقتی گوشی موبایلم زنگ میخوره یا پیامک میاد بدون اینکه ازت بخوام خودت میری گوشیمو میاری نمونش امروز ظهر با اینکه صدای موبایلم کم بود خودت رفتی و واسم آوردیش.

موقع خوابیدن هم (مخصوصا ظهرها)بعد از اینکه شیرتو خوردی ملحفه رو میدی روی سرتو میخندی و باز ی میکنی،اولین بار که داشتی این کارو انجام میدادی اصلا فکر نمیکردم که در این حالت خوابت ببره اما بعد از چند دقیقه صدایی ازت نیومد منم چشمم روبسته بودم که تو هم بخوابی وقتی که نگاه کردم دیدم که ملحفه روی سرت بود و خوابت برده الهی قربونت برم چه ناز خوابیدی.

 

 

این هم همون چادر نمازی هست که قولشو داده بودم

 

 

 

 

اینم رستا خانم در حال کشیدن نقاشی

 

 

 

 

 

عاشق این حالتت هستم که روی کتاب خم میشی و کتاب میخونی و اونو خط خطی میکنی عزیزم

 

 

 

 

 

 امروز ظهر در این حالت به خواب رفتی عزیزم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

تبادل لينک
17 تیر 93 22:44
سلام من زياد به وبلاگت سر ميزنم مطالبت جالبه لطفا بيشتر مطلب بزار چون ميبينم براي وبلاگت زحمت ميکشي اينو هم بهت ميگم برو به اين سايتي که ادرسشو رو گزاشتم و ازش لينک بگير رايگان بازديدت زياد ميشه من گرفتم خوب بود ------------
خاله مهسا
18 تیر 93 9:43
سلام عزیز دلم خداحفظت کنه ...مامان رو راضی کن این تابستونو تا تمام نشده بیاد شیرازو یه مدتی پیش ما بمونه ......... خیلی زود....دلتنگتون میشیم..... سلام باااااااااااااااااشه خاله عزیزم ما که زیاد خونتون اومدیم،آخه یه کم شمابیاید.
✿مامان دنیز✿
17 مهر 93 1:41
تولدت مبارک عزیزم مرسی از اینکه تولدمو تبریک گفتید.