سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

میلاد پیامبر مبارک

1392/11/12 18:03
نویسنده : مامان
698 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام سلام عزیزم  من اومدم با کلی حرف واسه گفتن:

اول از همه میلاد پیامبر اکرم (ص) و هفته وحدت رو تبریک میگم،شب تولد پیامبر طبق روال همه مناسبتهای شاد در شهرک جشن برگزار شد و این بار خواننده معروف مجید اخشابی و همراهانشون اومده بودند و برنامه شادی رو اجرا کردند.

خوب عزیز دلبندم واست بگم که چند روز هستش که کلمه های با معنا رو بیان میکنی و اونها رو  هدفمند به زبان میاری مثلا اینکه معنی و مفهوم بیا رو میدونی و به کار میبری،به بابا جون میگی  بیا (اینقدر تکرار میکنی پشت سر هم میگی بیا عزیزدلم) و یا کلمه نه رو زمانی که چیزیو بخوایم ازت بگیریم که مناسب سن شما نیست و دقیقا مواقعی که باید نه بگی این کلمه رو به زبون میاری راستی کلمه سلام رو هم یاد گرفتی و به کسی که از در وارد میشه با اون بیان زیبا و بانمک خودت سلام میگی عزیزم.

 

 

 

و بالاخره پیامهای  تبلیغاتی تلویزیون مفید واقع شد و ما اونها رو روی فلش ریختیم تا زمان غذا دادن به شما ازشون استفاده کنیم آخه موقع پخش تبلیغ اینقدر محو تماشا میشی که بهترین موقع واسه غذا خوردن شماست عزیزم. 

 

 

 

 

امروز بابا جون شما رو بردن به پارک نزدیک خونه و کلی سرسره بازی کردی عشق مامان،اینم چند تا عکس در حال سرسره بازی رستای گلم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مگه پیشی شدی دخترمچشمک

 

 

 

 و اینم راه رفتن رستا جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 فدات شم با اون راه رفتن خوشگلت.

عزیز دل مامان،امروز صبح نشستم پای وبلاگ که از گفتنی ها واست بگم،یه کم که نوشتم متوجه شدم که حالت خوب نیست و مثل هر روز جنب و جوش نداری،تب شدیدی داشتی عزیزم من مجبور شدم ادامه نوشته هامو موکول به زمان دیگری بکنم امیدوارم هر چه زودتر خوب شی،الهی مامان فدات شه و هر چی   مریضی و بلا هست بیاد برای من دختر کوچولوی من.

 خدا جون ازت خواهش میکنم هر چه زودتر رستای من حالش خوب شه چون من واقعا طاقت مریضی رستا رو ندارم.

قول داده بودم وقتی خوب شدی بیام و ادامه مطالب رو بنویسم،شکر خدا امروز خیلی حالت خوب شده بود و به روال طبیعی برگشتی عزیزم، میدونی چرا مریض شده بودی،چونکه یه میکروب بد جنس وارد بدنت شده بود و تو رو مریضکرده بود واسه همین تب شدید داشتی و باید آنتی بیوتیک مصرف میکردی تا خوب شی عزیزم و خدا رو شکر الان خوبی گلم.

و الان که ساعت ٠٠:٠٠ بامداد هست میخوام بقیه مطالب رو ادامه بدم .

 

امروز صبح بابا جون ما رو تنها گذاشتن و برای انجام کاری به تهران رفتن،دوتایی با هم بودیم کلی شیطنت کردی قربونت برم،کلی با عروسکت بازی کردی و اون رو بغل کردی و باهاش راه رفتی ،  به زبون خودت باهاش حرف میزنی،اون لحظه ای که داری با عروسکت راه میری و اون رو روی پاهات میگذاری و توی بغلت میگیری خیلی جالب و دیدنی هست.

بغلفرشتهبغل

  

 الان که در حال نوشتن هستم شما معصومانه در خواب نازی عزیز دلم،قبل از خوابوندن شما اوضاعی بود واسه خوابیدنت عزیزم،میدونی چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من همه جا رو تاریک کردم فقط تلویزیون روشن بود بدون صدا، شیر درست کردم و شمارو بردم توی اتاق که بخوابی هر ترفندی رو بکار بردم نخوابیدی ،از تخت پایین اومدی با وجود اینکه همه جا تاریک بود اما باز رفتی و وارد حال شدی،من هم آروم آروم پشت سرت اومدم دیدم که داری میری به سمت در خونه و می خوای که کلید رو از پشت در برداری،خلاصه بگم که باز مجبور شدم چراغها رو روشن کنم،دوباره یه کم با اسباب بازیهات بازی کردی و بعد هم خوابیدی وروجک من.

 

 راستی دندون جدید مبارک عشق من.

 

 عزیزدل مامان چند روز پیش متوجه شدیم که سه تا مروارید سفید دیگه در حال درآمدن هست،دو تا در قسمت پایین و اون یکی از دندونهای آسیاب هست،الهی قربونت بشم کوچولوی عزیز من.

 دختر ماه من تا الان دوازده دندون درآوردی عزیزم،چهار تا در قسمت پایین و جلو،چهار تا بالا،دو تا آسیاب پایین راست و چپ و دو تا هم بالا راست و چپ .مامان جون باید خیلی مراقب دندونهات باشی عشقم.

 لبخندلبخند

مامان جون این روزها خیلی شیرین کاریهات زیاد شده و وقتی که انجام میدی دلم می خواد که تو رو بخورم.

 

 

 

رستا خانم من اینو هم اضافه کنم که چند تا از اعضای صورت رو کاملا یاد گرفتی و هر وقت اسمی ازشون میبرم دستت رو بهش اشاره میکنی مثل:ابرو،چشم،مو و گوش  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هانیه
10 بهمن 92 22:43
سلام رستای خوشگل ونازکه هر چی از بامزگی هات بگم کم گفتم... خیلی زیاد دلم برات تنگ شده و واقعا منتظر دیدن اون صورت کوچولو و خوشگلت هستم [ سلام دختر خاله عزیزم چقدر جملاتت رو قشنگ مینویسی مرسی که واسم پیغام میگذارید.