سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

پایان هفده ماهگی رستا خانمی

1393/1/9 18:22
نویسنده : مامان
511 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام وجودم،خوبی مامان جونم،چند روز از پایان هفده ماهگی شما گذشته،علت تاخیر چند روزه این بود که عضلات گردنم به شدت گرفته بود و نمی تونستم کاری رو انجام بدم.

رستای خوشگلم اینقدر شیطونی هات زیاد شدن که نمی دونم از کدومشون واست بگم،تازه کلی هم چیز یاد گرفتی و چند تا کلمه جدید هم به زبون میاری عزیزم.

بابا بهت بوس کردن رو یاد داد و وقتی که میخوای بوس کنی لبت رو فقط روی صورتمون میگذاری قربونت برم.

 

عزیزم داری با عروسکت بازی میکنی مواظب باش خراب نشه باشه دختر گلم.

 

 

دختر نازم چند ماهی هست که موقع غذا خوردن دوست داری مستقل باشی و خودت ظرف جدا واسه غذا خوردن داشته باشی،واسه همینم موقع خوردن غذا توی ظرف مخصوص به خودت غذا رومیریزم جلوت میگذارم و این باعث میشه که هم مشغول شی و هم مقدار بیشتری از غذا رو بخوری،حتی موقع راه رفتن توی خیابون هم دوست نداری که دستت رو بگیریم و می خوای که تنها هر مسیری رو خودت خواستی بری،قربون دخترم بشم فعلا باید اجازه بدی که مامان دستت رو بگیره و مراقبت باشه عزیزممممممممم.    

 

 قربون خندیدنت بشم عزیزم.

اون شب در حالیکه بابا داشت نماز میخوند و در حال رکوع،تو هم مثل بابایی خم شدی،از اون به بعد وقتی که نماز میخونیم روبروی ما می ایستی و کارهای ما رو انجام  میدی.

 

الهی قربون دختر باهوش خودم بشم،فقط یکبار لی لی حوضک رو برات انجام دادم و سریع یاد گرفتی و بهت که میگم لی لی حوضک کن انگشتات رو باز میکنی  بعد هر کدوم رو خم میکنی و یه چیزایی به زبون میاری.

هر چیزی رو ببینی سریع ضبط میکنی و انجامش میدی مثلا آینه رو بر میداری و به اون نگاه میکنی و دستتو به صورتت میزنی فدات شم.

 

 

 

جارو برقی رو هم که روشن میکنم یا دکمه خاموش رو میزنی  یا اینکه سراغ پریزش میری و میخوای که بیرون بیاری وای چه کار خطرناکیییییییییییییییییییییییییییییییییی.

 

کیف مامان رو میشناسی و واسم میاری،راستی راستی یزرگ شدیا عزیزم.

 

 

وقتی که یک کار اشتباهی رو انجام میدی و بهت اخم میکنم سرت رو پایین میاندازی دستت رو میگذاری روی صورتت و از بالا بهم نگاه میکنی شیطون بلا خیلی ناقلاییییییی،متوجه میشی که منظورم اینه که نباید انجام بدی.

 فرشتهفرشته

عزیزدلم قربونت برم وقتی از خواب بیدار میشی بلند اسمم رو صدا میکنی و میگی سده یا بعضی وقتها میگی سعی،آخه عزیزم تلفظ اسم من  فعلا واست سخته مامان جون.

 

 

خیلی چیزها رو یاد گرفتی:شلوار رو میشناسی میگی شوار،ناخن و انگشتات رو هم میدونی و بهم نشون میدی،راستی به شربت هم موقع خوردنش میگی ش ب ت،همه رو خیلی بانمک بیان میکنی فقط باید شنید.

 

دیگه مثل قبل نمیری سر کشوهات و تمام کتابهات رو بیرون بریزی،فقط یک کتاب رو بر میداری و ورق میزنی و روی یک صفحه مکث میکنی و یه چیزهایی رو به منزله خوندن کتاب میگی و بعد میگذاری سر جاش  عزییییییییییییزم.

 

به عروسکت هم میگی نی نی..........

چند رو ز پیش هم متوجه شدم که به عکسهای بچه هایی که توی مجله شهرزاد هستش میگی نی نی،حتی وقتی توی تلویزیون هم عکس بچه رو میبینی با دست اشاره میکنی و میگی نی نی،مامانم جون دلم خودت هم نی نی هستی نفس مامان.

 

 عزیزم سه چهار روز مامانی اومده بودند پیشمون و میخواستند که بعدش به شیراز خونه خاله مهسا جون برن،آخه قرار هست که تحویل سال رو اونجا باشن،کم پیش  ما موندند اما همین چند روز هم کلی بهمون خوش گذشت و بعد از رفتن مامانی دائم توی اتاق دنبال مامانی میگشتی عزیزکم.

 

 الان هم که من موفق به نوشتن شدم این کامپیوتر داره اذیت میکنه و عکسها رو بلوتوث نمیکنه اه.

 ولی بالاخره موفق شدم عزیزم،بابت تآخیر منو ببخش دخترم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مهسا
9 فروردین 93 18:48
سلام یه خداقوت به مامان پر تلاش که اینقدر برای عروسکش زحمت میکشه......خوشکلم ....انشاالله خدا حافظت باشه سلام ممنون