سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رستای بی همتای من

خاطرات و عکسهای اولین سفر رستا جون به شمال

1393/3/7 0:23
نویسنده : مامان
1,766 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فرشته كوچولوي خودم خوبي عزيزم.خسته نباشي از مسافرت و تفريح و گردش.

 قبل از هر چیز بگم که چند بار اومدم این مطالب رو بنویسم یا اینترنت قطع میشد یا کامپیوتر هنگ میکرد خلاصه منو ببخش که یه کم دیر شد تا از سفر شمال واست بگم عزیزم.

جند روزي ميشه كه از شمال برگشتيم عزیزم،امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه،تقریبا هفت روز محمودآباد بودیم که  یکی از شهرهای استان مازندران هست دخترم،جای خیلی زیبا و قشنگی بود و تو هم خیلی اونجا رو دوست داشتی،وقتی که بیرون میرفتیم خیلی خوشحال میشدی،اینو کاملا از توی چهره ات میشد فهمید مخصوصا وقتی بین گلها و اون مناظر زیبا قدم میزدیم،وقتی زیر اون بارون  زیبا میرفتیم،توی این فصل مخصوصا زمانی که ما اونجا بودیم هوا فوق العاده عالی بود حتی کاملا سرد شده بود.

 

محیط مجتمع اینقدر زیبا و جذاب بود که برای تفریح کفایت میکرد،ان شاالله بزرگتر که شدی و تونستی بیشتر متوجه اطراف بشی حتما دوباره به اونجا خواهیم رفت.

من و بابا کلی عکس ازت گرفتیم:

 

 

عزیزم اینجا کنار دریا ایستاده بودی.

 

اینقدر مناظر زیبا وجود داشت که نمی شد ازشون گذشت.

 

 

برای بعضی از عکسها هیچ توضیحی نیست فقط باید دید...........مگه نه دختر عزیزم.

 

 

دوست داشتی که بری بین گلها و خودت تنهایی راه بری و نمیگذاشتی که هیچ کس دستت رو بگیره و میخواستی واسه خودت بری و همین باعث شد که نتونی از اینجا بیرون بیای عزیزدلم و بابا دست شما رو گرفتن.

 

 

اینجا هم شهر بازی مجتمع هست که سوار ماشین برقی شدی و خیلی دوست داشتی.

 

 

 

اینقدر تند راه میرفتی که نمیتونستم از نزدیک ازت عکس بگیرم و اگر هم بهت نزدیک میشدم نمی ایستادی و سریع میرفتی وروجک بلای من.

 

اینجا هم در حال خوردن شیر کاکائوی صبحانه بودی.

 

 

میدونی چرا اینجا رو نشستی؟چون که من یه وقتایی مینشستم و عکس میگرفتم و تو هم می خواستی مثل من بشینی قربونت برم.

ببین چه گلهای زیبایی هستن عزیزم.

 

 

 

اینجا رو بدون اینکه بهت بگم خودت نشستی،فکر کنم خسته شده بودی آخه خیلی این ور و اون ور میرفتی.

 

 

پنج شنبه یک جشنی برگزار شد که یکی ازهنرمندان به نام گلعلی که نقش یک روستایی رو بازی میکرد برنامه شادی رو اجرا کرد که خیلی هم توی جشن دست میزدی عزیزدلم،اینم عکس با گل علی.

 

اینم چند عکس زیبا از کنار دریای شمال که چند روزی حسابی طوفانی شده بود.

 

 

 جانممممممممممم عزیزم،یادمه اینقدر باد شدید بود که کلاه رو با خودش میبرد.

 

بابا بهت یاد داده بود که گلها رو ناز کنی،آخه مامان جون اونها هم موجودات زنده هستند و نباید بهشون آسیبی بزنیم.

اینم چند تا عکس در حین ناز کردن گلها که میگفتی نانی نانی .........قربون اون نانی گفتنت بشم عزیزمممم.

 

 

 

قربونت برم که داری گلها رو نازیشون میکنی.

 

اینجا هم یکی از جنگلهای شهر نور بود که خیلی خیلی زیبا بود،وای چقدر زیبا،خداوند چقدر زیبایی و عظمت رو آفریده دخترم،ببین........

اینجا که بودیم یهو بارون گرفت عزیزم،خیلی رمانتیک شده بود،شما هم میخواستی که خودت راه بری،آخه راه رفتن یه خورده سخت بود چون یهو  پاهامون توی گل فرو میرفت و نمی شد که به تنهایی خودت بری عزیزم و باید حتما بغل میشدی.

 

اینجا یک مزرعه کوچولو و زیبا بود که پر از مرغ و خروس و گوسفند و اردک بود یه اسب هم اونجا بود،میرفتی و به گوسفندها نزدیک میشدی و من ازشون میترسیدم،آفرین به دختر شجاعم.

باز برگشتیم به داخل مجتمع،اینم یه کلبه وسط آب.........

یادمه اون روز خیلی شیطون شده بودی عزیزمممممممم.

اینم مجسمه یه گالسکه هست که سوارش شدیم.

 

 

در حال بازی کردن با ماسه های نرم کنار دریا،اسمتو بابا جون  روی ماسه ها نوشت و یه ابتکار جالب از بابا...

(رستا تو ماهی )بابا آخرش رو یک ماهی که دریا اونو به ساحل آورده بود گذاشت آخرش ،خیلی بامزه بود نه؟؟؟؟

رستا ماه ماست.

 

 

 

اینجا هم توی اتاق هتل هست که خودکار رو دستت میگرفتی و روی کاغذ خط میکشیدی.

توی اتاق مدام گوشی تلفن رو بر میداشتی و الو الووووووو میگفتی اینقدر بامزه میگی که دلم می خواد تو رو بخورم،ما هم مجبور میشدیم که اونو از پریزش بیرون بیاریم.

 

راستی اینو هم بگم که یک روز با بابایی به اسب سواری رفتید و شما سوار اسب شده بودی،که البته بابا نتونسته بود عکس بگیره.

  یک شب هم به سینمای مجتمع رفتیم و فیلم چ(دکتر چمران)رو تماشا کردیم.

بازار سنتی محمود آباد هم رفتیم خیلی جالب بود من خیلی دوست داشتم کلی هم صنایع دستی از اونجا خرید کردیم.

 

 

در حال قدم زدن بودیم که یهو اینجا توقف کردی و به این باغبون نگاه کردی و من هم ازت عکس گرفتم،همه این باغبونها زحمت میکشن تا محیط رو زیبا و تمیز نگه دارند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مهسا
21 خرداد 93 8:29
انشاالله همیشه شاد وموفق ........ انشاالله همیشه سفرهای زیارتی وسیاحتی........... انشاالله همیشه سایه مامان وبابا ........... و..........اینکه رستا جونم تو ومامان وبابا جون رو به نگاه خدا میسپارموچه چیز از این بهتر......... سلام خاله مهربونم شما خیلی خوبید،مرسی که برام این دعاهای خوب خوب میکنید،ان شاالله خدا هم برای شما بهترینها رقم بزنه.