سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

پایان بیست و نهمین ماه

1393/12/19 10:52
نویسنده : مامان
632 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام وجود مامان،

سلام نبض زندگیه من.

 

 

زبانم از گفتن اون همه  احساس عاجزه که بگه چقدر دوست داره عزیزم.

روز به روز شیرین تر و خوش زبونتر میشی دختر ملوس من،با تمام وجودم دوستت دارم.

 

 

خدارو شکر خیلی چیزهارو  یاد گرفتی و از لحاظ صحبت کردن و بکار بردن صحیح کلمات پیشرفت زیادی داشتی.

 

 

 

کلمات زیادی رو از روی فلش کارتهات میدونی و نوشته های بعضی هاشونو هم بلدی،دامن،هواپیما،پلیس،آمبولانس،خورشید،تمام اعضای بدن،اشیاء کت،پالتو که به زبون خودت میشه مانتون،میوه ها،بعضی حشرات مثلا عکس سوسک رو که میبینی مثل من میگی اه اه سوسک،و کلی چیزای دیگه که از دستم در رفته،عزیزم کلی چیز یاد گرفتی و باسواد شدی و میتونی بعضی هاشونو هم بخونی،کلمه ایران رو هم از بیست و دوم بهمن یاد گرفتی و پرچمشو که میبینی میگی ایران،قربون اون هوش و درکت بشم.

 

 

عروسک کیتی رو صدا میزنی....کتاب نقاشی کیتیتو ورق میزنی و مثلا میگی کیتی غذا میخوره،یا چیزهای دیگه ای رو که توی کتاب میبینی....یا اینکه کیتی خوابیده.......

 

 

به خداحافظ میگی خدافته و دست تکون میدی...

 

وقتی میپرسم اسمت چیه میگی رستایی...

 

کلمات و جملات آره،خورشید،سایه،عسل،تویزیون(تلویزیون)،آی فیلم،بلند شو،نمیتونم،رو توی صحبتات بکار میبری و کلی کلمه دیگه که جزئ صحبتهای روزانه ات هست..

 

 

سایه بازی رو بلدی و میدونی که سایه چیه،وقتی جایی تاریک هست دستت رو جلوی دیوار میگیری و میگی سایه.

 

هر لباسی که جدید هست و میپوشی،یا هر لباسی که من بپوشم میگی قشنگه خوشتله،قربونت برم عزیزم.

 

منو مامان سعیده صدا میکنی و بعضی مواقع هم بابا رو بابا احمد.

 

شیرو که میخوای بخوری میگی عسل،یعنی اینکه عسل بریزم،خیلی شیر عسل و دوست داری نوش جوووونت عزیزم.

 

به مثلث میگی مسلسل...

مربع،دایره،مستطیل رو تقریبا بلدی...

اعداد 2،3،5،و 9 رو واسه خودت تکرار میکنی وقتی جایی اعداد رو ببینی.

 

 

شبها موقع خواب میگی قصه....و من برات قصه شنگول و منگول و قصه کدوی قلقله زن و قصه پری نازو ناز پری رو تعریف میکنم و وسطش خوابت میبره،خوب بخوابی نازنین من.

 

وقتی چیزیو میخوای و دنبالش میگردی میگی کوشتش(کوشش)؟؟مامان برداشته/بابا برداشته...

 

یه وقتایی هم خودتو لوس میکنی و چهار دست و پا میای و میگی دد.......بعدشم میخندی،قربونت برم که اینقدر بانمک و شیرینی.

 

خودت لاک میاری که واست بزنم،آخه لاک رو خیلی دوست داری.

 

 

ماه قبل یه سفر به تهران رفتیم،یه مراسم عروسی هم داشتیم که با مامانی و خاله جون رفتیم و بهمون  خوش گذشت.

 

 

 

 

 

 تهران اسم پدرام رو یاد گرفته بودی و اونو پیدام  صدا میکردی و میگفتی پیدام رفته مدسه(مدرسه) قربون اون زبونت بشم،جان دلم........

 

 

عکسها و خاطرات.......

 

 

 

 

 این عکس توی هواپیما  داشتی با مسافرای صندلی عقب دالی بازی میکردی ......

 

 

و اینجا در حال خوندن روزنامهبوسچشمک

 

 

 

 اینجام حیاط خونه مامانی هستش....

 

 

اینقدر بازی کردی تا خسته شدی و خوابت برد

آخی، دختر معصوم من، چه ناز خوابیدی........بخواب عشق مامان.........

 

 

 

توی پارچه فروشی داشتی مثل مامان پارچه هارو نگاه میکردی

 

 

 

خانم دکتر کوچولوی من، داری عروسکتو معاینه میکنی.........

 

 

 

 

 

الهی من فدای دختر محشرم بشم، خیلییییییییییییییییییییی دوست دارم،فقط خدا میدونه حد و اندازشو.

 

این آخرین پست توی سال 93 بود عزیزم امیدوارم در سال جدید بهترینها برات رقم بخوره عزیزکم.

قدر خودتو، خانوادتو،دوستاتو، زندگیتو،کلا حضور خوشرنگت  رو توی دفتر خلقت بدون

به خدا میسپارمت.

 

پسندها (1)

نظرات (0)