سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

پایان سی و دومین ماه خورشید زندگی من

1394/3/17 14:27
نویسنده : مامان
596 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام ماه تابانم...همدم من،آرام جانم

 

خدارو خیلی شاکرم به خاطر وجود دختری چون تو ،تا موجب آرامش من باشی.

 

 

 

 

 

این ماه هم مثل ماههای قبل با کلی خاطره ازت سپری شد،کلی چیزهای جدید یاد گرفتی و یه عالمه شیطنتهای با مزه انجام دادی عزیزم.

 

 باز هم به دلیل تاخیر کوچولویی که داشتم منو ببخش،چند روز نبودیم و این باعث شد که نوشتنم به تعویق بیافته.

محبتبغلمحبت

 

 

کنجکاویت باعث شده که در مورد چیزها و صداهای اطرافت سوال بپرسی،مثلا اینکه:مامان صدای چی بود، این چی هست؟کوچکترین صدایی رو که میاد میگی صدای چی بوووووووووود؟

 

 از علایقت اینه که نقاشی کشیدن رو دوست داری و کتاب رنگ آمیزیتو میاری و رنگش میکنی.

 

 

 

عزیزم گل دومی رو خودت کشیدی،آفرین دختر با استعداد خودم.

 

 

 

 

از یک تا ده رو یاد گرفتی بشماری........

داستان شنگول و منگول رو میدونی...

میتونی خودت به تنهایی ماشین سواری کنی،دیگه نیازی نیست که با کنترل هدایتش کنیم.

 با آجرهای اسباب بازیت میتونی خونه درست کنی.

 

دویدن توی خونه رو دوست داری و وقتی که میدوی میگی مامان بیا دنبال من...

چند روز پیش گفتی مامان میرم قایم شم،منم سرم گرم کارهای خودم بود،یهو متوجه شدم که صدایی ازت نمیاد....عزیززززززززززم تو رو توی تختت پیدا کردم،الهی مامان فدات شه.

 

واسه عروسکت لالایی میخونی:عزیزم بخوابه...ملوسم بخوابه...لالا لالایی،قصه میخونه دونه به دونه..

جملاتی هست که برای عروسکت میخونی عزیزدلم.

 

وقتی ازت سوال میکنم که فلان چیزو کجا گذاشتی،میگی فکر کنم تو ماشینه..........جون دلم،کلمه مثلا رو هم تازگی بکار میبری و میگی مثلا بازی کنیم یا اینکه مثلا پارک بریم.

زمانی که میخوای کار اشتباهی رو انجام بدی قبلش میگی مامان دعوام نکن.

 

بوسبوسبوس

 

ماه قبل  سه تایی یه سفر به تهران رفتیم،تولد خاله مرضیه بود که مامانی یه تولد توپ واسش گرفت و کلی از فامیلهارو هم زیارت کردیم،خیلی خوش گذشت،اینقدر توی تولد ببالا پایین پریدی که کامل مجلس رو گرم کرده بودی و همه از تو میگفتن،قربونت برم که اینقدر اجتماعی و با اعتماد به نفسی.

 

 

اینم یه عکس خوشگل از رستا جون و آقا پدرام.

 

 

 

 

خلاصه این یک هفته رو که تهران بودیم کلی با آقا پدرام بازی کردی و سرگرم شده بودی.

 

اینجا هم پارک ملت هست،اینقدر وروجک شده بودی که نذاشتی ازت عکس درست و حسابی بگیرم.

 

 

 

 

اینم چند تا عکس از رستا و دریا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امیدوارم که همیشه  با تمام وجودت شاد و خوشحال باشی و بتونی دیگران رو هم در این شادی سهیم  کنی روح و قلب و جان من.

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
18 تیر 94 11:01
شادي پروانه ایست که هر چه تقلا کنی نمی توانی آن را شکار کنی ... . باید آرام باشی تا روي شانه هایت بنشیند شانه هایت ... .پر از پروانه باد [مرسی ممنون]