سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رستای بی همتای من

ورود به بیست و چهارمین ماه زندگی

    سلام وجود مامان،خوبی..........روزها رو به خوبی سپری میکنی عزیزم؟؟   امیدوارم که تا امروز بهترین لحظات رو تجربه کرده باشی نفس مامان.   ورودت به بیست و چهارماهگیت مصادف شد با روز دوشنبه،دقیقا روز تولدت،یعنی هفدهم مهر روز دوشنبه بود که متولد شدی عزیزم،جالبه مگه نه........   خوب........یک ماه دیگه هم به همین سرعت گذشت،اما چیزهای جدیدتری رو یاد گرفتی و به دانسته هات اضافه شد.   خداروشکر نسبت به قبل غذا خوردنت خیلی بهتر شده و با لذت بیشتری غذا میخوری و از این بابت خیلی خوشحالم چون هر وقت غذا نمیخوری و بد غذا میشی خیلی اعصابم بهم میریزه و با خوردنت کلی خوشحال م...
17 شهريور 1393

دختر گلم نازنینم تک ستاره زندگیم روزت مبارک

    میلاد مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) و روز دختر بر تو دختر نازنین و محبوبم مبارک   عزیزم امروز روز توست،امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی.     عشق لبخند زد پس دختر متولد شد!زیباترین لبخند خدا روزت مبارک. از کودکی دختر که باشی مشق مراقبت و  محبت میکنی..............آری دختر بودن جنسیت نیست جوهره است. رستای من این روز رو از صمیم قلبم بهت تبریک میگم و از خدای بزرگ و مهربون ممنونم  که نعمت بزرگ دختر دار بودن رو بهم هدیه کرد،امیدوارم در زندگیت   ائمه معصومین رو در تمام جنبه ها الگو قرار بدی عزیزم...
8 شهريور 1393

پایان بیست و دو ماهگی رستای محبوب من

    بیست و دومین بهارت مبارک عشق ما   سلام گل قشنگم سلام به دختر ناز و مامانی و دوست داشنی خودم ،یک ماه دیگه رو هم به خوبی و با کمک خدای مهربون به پایان رسوندیم عزیزم.بابت تآخیری که پیش اومد و نتونستم به موقع مطالب رو توی وبلاگ بگذارم عذر میخوام البته بدون دلیل نبوده و واست میگم که چرا ........................   سه شنبه هفته گذشته من و شما دو تایی به تهران رفتیم که به مامانی و خاله ها سر بزنیم،بابا جون هم به دلیل مشغله کاری و اوور حال پالایشگاه نتونست با ما بیاد،خلاصه دیروز صبح از تهران برگشتیم و حسابی هم خوش گذشت و کلی با پدرام جون بازی کردی و هر وقت پیش هم بودین و با هم بازی میکردید،موقع ر...
22 مرداد 1393

پایان بیست و یک ماهگی

    ورودت رو به یک ماه جدید از فصل زندگی تبریک میگم عزیزم. سلام گل قشنگم،دختر نازم،مهربونم.........     سلام به رستای خوبم،رستایی که تا الان کلی چیزهای خوب یاد گرفته،مامان و باباش رو دوست داره،حرفشون رو گوش میده،غذاشو میخوره،صبحها که از خواب بیدار میشه بوروس رو میاره و به مامانش میده تا موهاشو واسش شونه بزنه،با زبان کودکانه خودش کتاب میخونه و یاد گرفته که هر دو دستشو بالا بیاره و دعا کنه و  کلی کارهای خوب دیگه........... عزیزدلم این ماه یه کم واسمون سخت گذشت،تو مریض شدی و تقریبا یک هفته طول کشید تا خوب شدی،الان برات میگم که چی شد......... یک شب تب ش...
16 تير 1393

پایان بیست ماهگی فرشته من

سلام سلام صد تا سلام به رستای خوب مامان،   ورودت رو به ماه جدید ،بیست و یکمین ماه از زندگیت تبریک میگم عشقم .   امیدوارم خوب خوب باشی و با خوندن مطالب و نوشته ها شاد بشی و  از خاطرات گذشته ای که تا الان داشتی لذت برده باشی دختر دلبندم. خوب بریم سراغ کارهای جدیدی که در این ماه انجام دادی و چیزهای تازه ای رو که یاد گرفتی. در پست قبلی در مورد سفرهایی که توی این ماه داشتیم صحبت کردم و عکسهاش رو هم گذاشتم،اما یه چیزهایی رو در موردش صحبتی نکردم که در اینجا اونهارو ذکر میکنم.     اینجا توی هواپیما  موقع رفتن به تهران هست که مهماندارهای هواپیما خیلی ازت استقبال ...
16 خرداد 1393

خاطرات و عکسهای اولین سفر رستا جون به شمال

سلام به فرشته كوچولوي خودم خوبي عزيزم.خسته نباشي از مسافرت و تفريح و گردش.   قبل از هر چیز بگم که چند بار اومدم این مطالب رو بنویسم یا اینترنت قطع میشد یا کامپیوتر هنگ میکرد خلاصه منو ببخش که یه کم دیر شد تا از سفر شمال واست بگم عزیزم. جند روزي ميشه كه از شمال برگشتيم عزیزم،امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه،تقریبا هفت روز محمودآباد بودیم که  یکی از شهرهای استان مازندران هست دخترم،جای خیلی زیبا و قشنگی بود و تو هم خیلی اونجا رو دوست داشتی،وقتی که بیرون میرفتیم خیلی خوشحال میشدی،اینو کاملا از توی چهره ات میشد فهمید مخصوصا وقتی بین گلها و اون مناظر زیبا قدم میزدیم،وقتی زیر اون بارون  زیبا میرفتیم،توی این فصل ...
7 خرداد 1393

پایان نوزده ماهگی رستای مامان

  سلام عزیزدلم ورودت رو به بیست ماهگی تبریک میگم،قبل از اینکه مطلبی رو بنویسم از بابت تاخیر طولانی که در نوشتن داشتم  عذر میخوام،البته علتش رو حتما واست میگم.       اول اینکه دقیقا روز هفدهم اردیبهشت یک ماموریت کاری جهت شرکت در نمایشگاه نفت و گاز و پتروشیمی به بابا داده شده بود و من و شما هم برای اینکه تنها نمونیم و هم یه سر به مامانی بزنیم به تهران رفتیم  و تا روز یکشنبه بیست و یکم اونجا موندیم  ، دومین علت تاخیر این بود که بیست وسوم هم عروسی پسر دایی من بود و ما قرار بود به شیراز بریم واسه عروسی و اینها باعث شدند که من یه خورده عقب بیافتم  و موفق به نوشتن...
27 ارديبهشت 1393