سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

رستای بی همتای من

پایان نوزده ماهگی رستای مامان

  سلام عزیزدلم ورودت رو به بیست ماهگی تبریک میگم،قبل از اینکه مطلبی رو بنویسم از بابت تاخیر طولانی که در نوشتن داشتم  عذر میخوام،البته علتش رو حتما واست میگم.       اول اینکه دقیقا روز هفدهم اردیبهشت یک ماموریت کاری جهت شرکت در نمایشگاه نفت و گاز و پتروشیمی به بابا داده شده بود و من و شما هم برای اینکه تنها نمونیم و هم یه سر به مامانی بزنیم به تهران رفتیم  و تا روز یکشنبه بیست و یکم اونجا موندیم  ، دومین علت تاخیر این بود که بیست وسوم هم عروسی پسر دایی من بود و ما قرار بود به شیراز بریم واسه عروسی و اینها باعث شدند که من یه خورده عقب بیافتم  و موفق به نوشتن...
27 ارديبهشت 1393

رویش دو دندان نیش بالا

  سلام به رستای عزیزتر از جانم،مامان جون طبق معمول چندین روز بود که دائم تب داشتی و یه کوچولو هم نآرومی میکردی و اذیت شدی،این دفعه رو خودم متوجه شدم که دو دندان نیش بالا هم در حال درآمدن هستند،ماشاالله دخترم دیگه حسابی بزرگ شده،قربونت بشم که الان شانزده دندان داری و به راحتی می تونی غذا رو بجوی،فقط باید ازشون به خوبی مراقبت کنی عزیزم.     ...
27 ارديبهشت 1393

رویش دو دندان نیش پایین

  سلام عزیزم،چند روز هستش که متوجه درآمدن دو دندان نیشت شدیم،مبارکت باشه دخترم،در حال حاضر شماچهارده عدد مروارید سفید توی صدف خوشگلت داری.       خوب بگذریم،چند تا چیز رو میخوام واست بگم عزیزم،هر روز که بزرگتر میشی به شیطنتهات هم اضافه میشه،دیگه در روز نمیتونم به کارهام برسم و باید دائم در خدمت شما باشم،اگر یه کوچولو از پیشت برم دنبالم میای و هر جا برم منو پیدا میکنی،یا باید باهات بازی کنم و یا برات کتاب بخونم،قبلا اینطوی نبودی و خودت رو سرگرم میکردی و با اسباب بازیهات بازی میکردی اما الان که عاقل تر شدی این کارو انجام نمیدی، آخه مامان جون من کلی کار دارم که باید انجام بدم  ولی ش...
26 ارديبهشت 1393

تولد مامان

سلام دختر محبوب و مهربونم، چند روز پیش یعنی هفتم اردیبهشت تولد من (مامان)بود،یک روز قبلش وقتی که بابایی از سر کار برگشت گفت که بیرون کار داره،و تازگیا شما هم تا لباس بیرون رو بپوشیم متوجه میشی و گریه میکنی که تو رو هم ببریم،بناراین بابا نتونست تنهایی بره و شما رو هم برد،اون شب کلی دیر به خونه برگشتید ،دیگه داشتم نگران میشدم آخه هر چی هم به گوشی بابا زنگ میزدم جواب نمیداد گویا گوشیش رو توی ماشین جا گذاشته بودن و مشغول خرید.   خلاصه اون شب گذشت و فردا  روز تولدم بود،طبق معمول وقتی بابا جون از سر کار برگشتند بعد از یه استراحت کوچولو به بیرون رفت،وقتی  برگشت یک کیک خوشگل تولد خریده بود که از ق...
26 ارديبهشت 1393

واکسن هجده ماهگی و آخرین واکسن

    سلام عزیزم،خوبی؟ الان که در حال نوشتن هستم چند ساعتی هست که از مرکز بهداشت اومدیم و بالاخره واکسن رو زدی خدارو شکر که به خوبی تونستیم این مرحله رو هم پشت سر بگذاریم؛الحمدلله حالت هم خوب هست البته قطره استامینوفن رو خوردی و یه کوچولو هم کمپرس سرد واست گذاشتم البته نمیگذاشتی که اینکارو انجام بدم،  یه جورایی انگار دوپینگ کردی و در حال بازی کردن هستی.   اینم رستا جونم بعد از زدن واکسن:       اینو بگم که امروز قرار بود بابا از سر کار بیاد و با هم بریم  برا واکسن ،اما  تماس گرفتن که واسشون کار  پیش اومده و باید به سایت برن  و من به تنهایی ...
24 فروردين 1393

پایان هجده ماهگی رستای عزیزتر ازجانم

  سلام به روی دختر ماهم،ورود به نوزده ماهگی و شروع فصلی جدید از زندگیت رو بهت تبریک میگم عزیزم الهی که همیشه شاد و سلامت باشی. خوب مامان جون این ماه باید واکسن پایان هجده ماهگی روبزنی،شنیدم که واکسن سختی هست عزیزم کاش میشد به جات من دردش رو تحمل میکردم و اثرش رو توی بدن تو میگذاشت،باور کن از الان واسه فردا استرس دارم ،تحمل گریه کردنت رو ندارم مامان جون،اما عزیزدلم زدن این واکسن ها واجب هست و اجتناب ناپذیر،علت تاخیر هم این بود که مرکز بهداشت گفت که باید چند نفر با هم باشند که واکسن رو باز کنیم چون زود فاسد میشند و باید صبر میکردیم البته یک هفته دیرترهیچ مشکلی پیش نمیاد.         خوب دخ...
24 فروردين 1393

پایان هفده ماهگی رستا خانمی

  سلام وجودم،خوبی مامان جونم،چند روز از پایان هفده ماهگی شما گذشته،علت تاخیر چند روزه این بود که عضلات گردنم به شدت گرفته بود و نمی تونستم کاری رو انجام بدم. رستای خوشگلم اینقدر شیطونی هات زیاد شدن که نمی دونم از کدومشون واست بگم،تازه کلی هم چیز یاد گرفتی و چند تا کلمه جدید هم به زبون میاری عزیزم. بابا بهت بوس کردن رو یاد داد و وقتی که میخوای بوس کنی لبت رو فقط روی صورتمون میگذاری قربونت برم.   عزیزم داری با عروسکت بازی میکنی مواظب باش خراب نشه باشه دختر گلم.     دختر نازم چند ماهی هست که موقع غذا خوردن دوست داری مستقل باشی و خودت ظرف جدا واسه غذا خوردن داشته باشی،واسه همینم مو...
9 فروردين 1393

عیدت مبارک عزیزممممممممممم

    یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال   دومین نوروز باستانی و فرا رسیدن سال ١٣٩٣بر تو مبارک دخترم. رستای من بهارت مبارک یک سال دیگه با وجود و حضورت به پایان رسید ،همه چیز به سرعت برق و باد گذشت،عزیزم در کنار تو بودن ،به ما زندگی دوباره ای رو هدیه میده،فصل بهار یعنی نو شدن و دوباره زندگی کردن و تو فصل  بهاری در زندگی من.     امیدوارم که در این سال نو بتونم جدیدترین کارها رو در جهت پیشرفت و موفقیتت انجام بدم . از خدا جون می خوام که امسال هفت سینی از سلامت...
9 فروردين 1393

عروسک بازی رستا جون

  عزیزدل مامان سلام،ببین عکسهات رو  وقتی عروسکتو  بغل کردی جان دلم،   قربونت برم عزیزم تو خودت عروسک منی.     آخی داری باهاش میخندی و حرف میزنی چی داری بهش میگی جیگرت برم.   انداختیش بالا آره،خوش به حال عروسکت چقدر باهاش بازی میکنی عزیزم،الهی قربونت برم.   ...
2 اسفند 1392