تولد مامان
سلام دختر محبوب و مهربونم، چند روز پیش یعنی هفتم اردیبهشت تولد من (مامان)بود،یک روز قبلش وقتی که بابایی از سر کار برگشت گفت که بیرون کار داره،و تازگیا شما هم تا لباس بیرون رو بپوشیم متوجه میشی و گریه میکنی که تو رو هم ببریم،بناراین بابا نتونست تنهایی بره و شما رو هم برد،اون شب کلی دیر به خونه برگشتید ،دیگه داشتم نگران میشدم آخه هر چی هم به گوشی بابا زنگ میزدم جواب نمیداد گویا گوشیش رو توی ماشین جا گذاشته بودن و مشغول خرید. خلاصه اون شب گذشت و فردا روز تولدم بود،طبق معمول وقتی بابا جون از سر کار برگشتند بعد از یه استراحت کوچولو به بیرون رفت،وقتی برگشت یک کیک خوشگل تولد خریده بود که از ق...
نویسنده :
مامان
17:12