سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رستای بی همتای من

تولد مامان

سلام دختر محبوب و مهربونم، چند روز پیش یعنی هفتم اردیبهشت تولد من (مامان)بود،یک روز قبلش وقتی که بابایی از سر کار برگشت گفت که بیرون کار داره،و تازگیا شما هم تا لباس بیرون رو بپوشیم متوجه میشی و گریه میکنی که تو رو هم ببریم،بناراین بابا نتونست تنهایی بره و شما رو هم برد،اون شب کلی دیر به خونه برگشتید ،دیگه داشتم نگران میشدم آخه هر چی هم به گوشی بابا زنگ میزدم جواب نمیداد گویا گوشیش رو توی ماشین جا گذاشته بودن و مشغول خرید.   خلاصه اون شب گذشت و فردا  روز تولدم بود،طبق معمول وقتی بابا جون از سر کار برگشتند بعد از یه استراحت کوچولو به بیرون رفت،وقتی  برگشت یک کیک خوشگل تولد خریده بود که از ق...
26 ارديبهشت 1393

واکسن هجده ماهگی و آخرین واکسن

    سلام عزیزم،خوبی؟ الان که در حال نوشتن هستم چند ساعتی هست که از مرکز بهداشت اومدیم و بالاخره واکسن رو زدی خدارو شکر که به خوبی تونستیم این مرحله رو هم پشت سر بگذاریم؛الحمدلله حالت هم خوب هست البته قطره استامینوفن رو خوردی و یه کوچولو هم کمپرس سرد واست گذاشتم البته نمیگذاشتی که اینکارو انجام بدم،  یه جورایی انگار دوپینگ کردی و در حال بازی کردن هستی.   اینم رستا جونم بعد از زدن واکسن:       اینو بگم که امروز قرار بود بابا از سر کار بیاد و با هم بریم  برا واکسن ،اما  تماس گرفتن که واسشون کار  پیش اومده و باید به سایت برن  و من به تنهایی ...
24 فروردين 1393

پایان هجده ماهگی رستای عزیزتر ازجانم

  سلام به روی دختر ماهم،ورود به نوزده ماهگی و شروع فصلی جدید از زندگیت رو بهت تبریک میگم عزیزم الهی که همیشه شاد و سلامت باشی. خوب مامان جون این ماه باید واکسن پایان هجده ماهگی روبزنی،شنیدم که واکسن سختی هست عزیزم کاش میشد به جات من دردش رو تحمل میکردم و اثرش رو توی بدن تو میگذاشت،باور کن از الان واسه فردا استرس دارم ،تحمل گریه کردنت رو ندارم مامان جون،اما عزیزدلم زدن این واکسن ها واجب هست و اجتناب ناپذیر،علت تاخیر هم این بود که مرکز بهداشت گفت که باید چند نفر با هم باشند که واکسن رو باز کنیم چون زود فاسد میشند و باید صبر میکردیم البته یک هفته دیرترهیچ مشکلی پیش نمیاد.         خوب دخ...
24 فروردين 1393

پایان هفده ماهگی رستا خانمی

  سلام وجودم،خوبی مامان جونم،چند روز از پایان هفده ماهگی شما گذشته،علت تاخیر چند روزه این بود که عضلات گردنم به شدت گرفته بود و نمی تونستم کاری رو انجام بدم. رستای خوشگلم اینقدر شیطونی هات زیاد شدن که نمی دونم از کدومشون واست بگم،تازه کلی هم چیز یاد گرفتی و چند تا کلمه جدید هم به زبون میاری عزیزم. بابا بهت بوس کردن رو یاد داد و وقتی که میخوای بوس کنی لبت رو فقط روی صورتمون میگذاری قربونت برم.   عزیزم داری با عروسکت بازی میکنی مواظب باش خراب نشه باشه دختر گلم.     دختر نازم چند ماهی هست که موقع غذا خوردن دوست داری مستقل باشی و خودت ظرف جدا واسه غذا خوردن داشته باشی،واسه همینم مو...
9 فروردين 1393

عیدت مبارک عزیزممممممممممم

    یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال   دومین نوروز باستانی و فرا رسیدن سال ١٣٩٣بر تو مبارک دخترم. رستای من بهارت مبارک یک سال دیگه با وجود و حضورت به پایان رسید ،همه چیز به سرعت برق و باد گذشت،عزیزم در کنار تو بودن ،به ما زندگی دوباره ای رو هدیه میده،فصل بهار یعنی نو شدن و دوباره زندگی کردن و تو فصل  بهاری در زندگی من.     امیدوارم که در این سال نو بتونم جدیدترین کارها رو در جهت پیشرفت و موفقیتت انجام بدم . از خدا جون می خوام که امسال هفت سینی از سلامت...
9 فروردين 1393

عروسک بازی رستا جون

  عزیزدل مامان سلام،ببین عکسهات رو  وقتی عروسکتو  بغل کردی جان دلم،   قربونت برم عزیزم تو خودت عروسک منی.     آخی داری باهاش میخندی و حرف میزنی چی داری بهش میگی جیگرت برم.   انداختیش بالا آره،خوش به حال عروسکت چقدر باهاش بازی میکنی عزیزم،الهی قربونت برم.   ...
2 اسفند 1392

رستای دوست داشتنی من

  سلام سلام صد تا سلام به رستای خوب خودم: عزیزدلم خوبی؟این روزها رو که در حال سپری کردنشون هستیم روزهای پایانی سال 1392 هست یک سال دیگه با وجود و حضور تو داره به پایان میرسه،امیدوارم توی این سالی که داره به اتمام میرسه تونسته باشم وظایفم رو در قبال تو به خوبی انجام داده باشم و بعد از این هم تمام تلاشم در جهت رسیدن به خوشبختی و سربلندی تو باشه نازنینم.         دختر خوبم اینجا نشسته و داره با قطارش بازی میکنه،روی هر کدوم از واگنهای قطار کلمه هایی به فارسی و انگلیسی نوشته شدند که دوست دارم اونها رو هرچه زودتر یاد بگیری باشه مامان جون.     راستی بگم که ...
2 اسفند 1392

ورودت به هفده ماهگی مبارک عزیزم

تقدیم به دخترم رستا تک گل باغ زندگیم         سلام دختر نازنینم،سه شنبه هفده بهمن ماه به هفده ماهگی قدم گذاشتی عزیزم،ببخشید که با تاخیر مطالب رو مینویسم. قبلا گفته بودم که در پست بعدی یک سورپرایز برات دارم عزیزم، در ترم گذشته ئ کلاس رنگ روغن تصمیم گرفتم که طراحی کودک  رو انتخاب کنم (آخه خودمم خیلی علاقه به اینجور طرح هایی داشتم ) امیدوارم بعد که اون رو میبینی ازش خوشت بیاد و بپسندی،در ضمن ساعتش رو هم بر اساس زمان تولدت تنظیم کردم ،همون ساعت ١٣:٤٥  این تابلو رو واسه اتاقت کشیدم عزییییییییییییییییییییییییییییزم.         عزیزدلم چند روزیه که از ورودت به ما...
22 بهمن 1392

میلاد پیامبر مبارک

  سلام سلام عزیزم  من اومدم با کلی حرف واسه گفتن: اول از همه میلاد پیامبر اکرم (ص) و هفته وحدت رو تبریک میگم،شب تولد پیامبر طبق روال همه مناسبتهای شاد در شهرک جشن برگزار شد و این بار خواننده معروف مجید اخشابی و همراهانشون اومده بودند و برنامه شادی رو اجرا کردند. خوب عزیز دلبندم واست بگم که چند روز هستش که کلمه های با معنا رو بیان میکنی و اونها رو  هدفمند به زبان میاری مثلا اینکه معنی و مفهوم بیا رو میدونی و به کار میبری،به بابا جون میگی  بیا (اینقدر تکرار میکنی پشت سر هم میگی بیا عزیزدلم) و یا کلمه نه رو زمانی که چیزیو بخوایم ازت  بگیریم که مناسب سن شما نیست و د...
12 بهمن 1392

رستا در کلاس نقاشی

  سلام مامانی امیدوارم الان در هر موقعیتی که هستی خوب خوب خوب باشی،توی مطالب قبل ذکر کرده بودم که بابا جون چند روزی رو به تهران رفته بودند و ما تنها بودیم،عصر روز چهارشنبه من کلاس رنگ روغن داشتم و شما رو باید با خودم می بردم،وقتی که وارد کلاس شدیم همه بچه ها به سمتت اومدن و کلی ذوق کردند و گفتند چقدر ماشاالله خوشگله،خلاصه کلی مربی نقاشی که خیلی هم خانم خوب و دوست داشتنی هستند پیشت اومدند و تو رو بغل کردند و از اسم زیبایی که داری تعریف کردند. تقریبا نیمی از زمان که گذشت خسته شدی و تلاش میکردی که از گالسکه پایین بیای و در آخر مجبور شدم که تو رو بیرون بیارم،آخه میخواستی وسط کلاس راه بری و من میترسیدم که تابلو بچه ها رو که روی...
12 بهمن 1392