سیده رستاسیده رستا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رستای بی همتای من

عیدت مبارک عزیزم

  دختر گلم،سیده رستایم این عید بزرگ را به تو  تبریک می گویم . این دومین عید غدیری است که تو در کنار مایی،پارسال خیلی کوچولو بودی و هنوز یک ماهه نشده بودی و من هنوز موفق به درست کردن وبلاگ نشده بودم.  سیده رستای من این عید مخصوص ما سیدهاست و تو باید به خودت افتخار کنی که این نعمت بزرگ نصیبت شده و تمام خانواده من و پدرت سید هستند و از این جهت به ما سید طباطبایی گفته میشود و باری هم که بر دوش ماست خیلی سنگین  هست. دختر عزیز تر از جانم امیدوارم و از خداوند می خواهم که  علی وار زندگی کنی و از این امام و مولای بزرگوار در انجام کارهایت کمک بگیری تا ایشان هم دست تو را بگیرند و تو را به بهترین درجات معنوی و...
1 آبان 1392

آخرین خاطرات دوازده ماهگی رستا جووووووووووون

  رستا جان پیشاپیش تولد یک سالگیت مبارک عزیزم   عزیزدلم سلام،روزهای پایانی دوازده ماهگیت رو با کلی حرکات خاص و ویژه ازت داریم سپری میکنیم،این روزها مشغله تولدت از یک طرف،شیطنتات هم از طرف دیگه،حسابی منو گرفتار کرده،ایشاالله همیشه از این گرفتاریها باشه عزیزم. خوب اول از کارهات بگم که انگار میدونی داری یکساله میشی  و شیطنتات هم با خودت بزرگتر میشن عزیزم،دیشب در حالیکه توی آشپزخانه بودم و بابا هم پای تلویزیون داشت چرت میزد و از شما غافل شده بود وقتی وارد حال شدم تو رو ندیدم این ور نگاه کن اون ور نگاه کن،یهو متوجه شدم در راهرو بسته هست خیلی ترسیدم ،خواستم در رو باز کنم دیدم که پشت در نشستی و چسبیدی به در،آروم آروم د...
15 مهر 1392

شیطنت های رستای بی همتای من

  سلاااااااااااااااام  به دختر یکی یه دونه خودم،خوبی مامانی؟ کلی وقت نبودیم و به وبلاگت سر نزدم چونکه عروسی عمه مرضیه بود و بعدش هم به شیراز رفتیم ومن باید به دندانپزشکی میرفتم،دختر خوشگلم تو خیلی مراقب دندونات باش تا خراب نشن و هیچ وقت نیاز به دندانپزشکی نداشته باشی عزیزم من طاقت ندارم دردت رو ببینم. عکس بالا مربوط هست به شب عروسی که توی کریرت خواب رفته بودی آخه خیلی دیر وقت بود فکر میکنم حدود ساعت 2 نیمه شب بود،الهی فدات شم.   خونه خاله مهسا هم بس شیطونی میکردی تو رو توی سبد گذاشتم.   تو این چند وقت کلی اتفاقات جدید در روند رشدت پیش اومده مامان جون از جمله اینکه دیگه به طور کاملا حرفه ای میتونی چهار دست...
11 مهر 1392

گلچین عکسهای رستا خانوم در یازدهمین ماه

  عزیز دلم چند تا از عکسات رو انتخاب کردم تا ازشون یه گالری درست کنم ،کار خیلی سختی بود چون همشون خوب بودند و تعدادشون زیاد بود و انتخاب سخت ،بنابراین چند تا از عکسها رو که خاص و بامزه بودند رو گذاشتم والا تمام عکسهات زیبا و جذاب و دوست داشتنی هستند و برام خیلی ارزشمند هستند.     ...
10 مهر 1392

آفرین به رستا جون

  سلام دختر ناز نازی من،یه مدت همش به مسافرت گذشت و ما دیروز تازه از تهران برگشتیم، رفته بودیم که به مامانی و خاله جونها سر بزنیم و در ضمن خریدامون رو انجام بدیم،یک هفته به سرعت گذشت اما توی این هفت روز کلی کارای جدید انجام دادی.   شناختت نسبت به اطرافیان بیشتر شده و تقریبا میشناسی،خوب عزیزم واست بگم که کلی شیطون بلا و ناقلا شدی،خودت میتونی بعد از خواب از جات بلند شی و دوباره بخوابی البته این کارو قبلا هم انجام دادی ولی الان کاملا حرفه ای شدی و راحت تر انجام میدی دختر خوشگل من.     یه مدت بود وقتی که غذا می خوردی واست دست میزدیم تا غذات رو بخوری، تهران که بودیم مامانی میگفت آفرین و دست میزد تا تشویق بشی و...
28 شهريور 1392

مسافرت رستا جون

  سلام عزیز دلم،چند روز نبودیم و به سفر رفته بودیم و فرصتی پیش نیومد تا به وبلاگت سر بزنم و مطالب و خاطرات رو ثبت کنم با وجودی که توی هتل اینترنت بود و میشد که از طریق گوشی همراه وصل شد ولی گشت و گذار مانع این کار شد ولی الان که برگشتیم کلی حرف واسه گفتن و نوشتن دارم،فصل تابستان و گرمی هوا باعث شد که ما تصمیم بگیریم به مناطقی بریم که تابستان خنک و سردی رو دارن ،تبریز رو انتخاب کردیم خیلی خوش گذشت البته به اردبیل، سرعین، آستارا و کندوان هم رفتیم و از گردنه حیران که مرز ایران و آذربایجان هست رد شدیم و چند تا عکس انداختیم چون مسافت زیادی رو تا تبریز نداشتن،کلی اماکن تفریحی و تاریخی رفتیم و کلی عکس گرفتیم ،اولین بار بود که شما رو سوار قای...
27 شهريور 1392

روزهای پایانی یازده ماهگی فرشته ی کوچولوی من

  عزیزدلم روزهای پایانی یازده ماهگی رو داریم پشت سر میگذاریم و سه روز دیگه وارد دوازدهمین ماه میشی وای چقدر سریع گذشت و کم کم داری یک ساله میشی عزیز جگر گوشه من ،توی این ماه کلی کارهای تازه انجام دادی و همچنان ادامه داره و ما رو به ذوق میاره.وقتی توی کالسکه نشستی سرت رو میگذاری روی دستت و به خواب میری و اگر بخوام تو رو بغل کنم و سر جات بگذارم بیدار میشی و می خوای که بشینی،اولین بار که این حالت رو دیدم خیلی برام جالب بود و کلی خندیدم. ببین چقدر عکسات بامزه هستند قربونت برم :   دیگه برات بگم مامان جون که کم کم داری سعی میکنی بایستی،دسته مبل رو میگیری و می خوای که بلند شی و هر وقت تو رو توی تخت میذارم دستت رو به نرد...
16 شهريور 1392

روز دختر

  "روزت مبارک عزیزم "     و خداوند ناز خود را در دختر تجلی داد..ای نازترین ناز خدا "روزت مبارک" تقدیم به دختر گلم. امیدوارم سالیان سال در پناه معبود سالم،خوشبخت،سعادتمند و کامیاب باشی عزیزم.           دخترم عاشقانه دوستت دارم.   ...
15 شهريور 1392

رستا جونم در ماه یازدهم زندگی

  دختر زیبایم الان ده روز از یازده ماهگیت رو پشت سر گذاشتی و روز به روز شیطون تر میشی و کارهای جدیدتری رو انجام میدی و خیلی هم شیرین تر شدی، وقتی که نشستی خودت رو روی زمین حرکت میدی و جا بجا میشی و وقتی که دمر میشی روی دو دست و دو پا می ایستی و می خوای که به حالت چهاردست و پا بری ،خلاصش این که دیگه نمیشه به هیچ وجه تنهات گذاشت چون دائم در حال ورجه وورجه کردنی وروجک من. این روزها وقتی تو رو توی روروک میذارم تا برم کارامو انجام بدم،وقتی میام بهت سر بزنم تا ببینم در چه حالی میبینم که نیستی و باید خونه رو بگردم تا ببینم کجایی!!!!!!!!! و بعد تو رو توی اتاق یا راهرو پیدا میکنم شیطون بلای مامان. در ضمن همه چیزارو  از روی میز جلو...
30 مرداد 1392

پایان ده ماهگی

  عزیزدل مامان الان که دارم این مطالب رو می نویسم آخرین روز ده ماهگی شماست و فردا هفده مرداد ماه هست و تو وارد یازدهمین ماه زندگیت  که مصادف با عید سعید فطر هم هست میشی،این ماه هم به سرعت ماههای دیگه گذشت و مثل ماههای قبل با بزرگتر شدنت کارهای جدیدی رو انجام دادی. این ماه بیشتر توی اتاق خودت خوابیدی البته تو رو تنها نمی ذاشتیم و من و بابا هم مهمونت بودیم و برای اینکه احساس نا امنی نکنی ما هم در اتاقت می خوابیدیم آخه دیگه بدون بودن در کنارت خواب آرامی نداشتم. خوابیدن توی اتاقت باعث شد تا حدودی مستقل بخوابی و چند شب به تنهایی بدون خوندن لالایی و حرکت در کالسکه به خواب بری.     روزهای پایانی ده ماهگی به دلی...
30 مرداد 1392